من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

خاکستر خیال

تو را در اغوش میکشم
خیالت اب مى شود و پیچ میخورد و از میان دستانم به چاه مى رود
قطره هاى نا تمام بوسه ام در رد گونه هایت غرق مى شوند
مانده بر جا منم
خاکستر دستانم را باد نمى برد!

سرخ

میخواهم رنگ تو را به تن طبیعت بزنم
آن وقت پاییزان که زرد میشوى
میدانم شکوفه هارا در دستانت پنهان کرده اى
اینگونه اما  شبیه جنگل هاى سرخ آتش گرفته اى
سبز شدن را فراموش کرده اى
هم چنان که راه برگشت را
درست مانند پرندگان مهاجر
دیگر به تالاب من بر نمیگردى

از بوستان مى دمد نسیم بهشت

بهار اگین شدى نسیم شبانگاهى
در آغوشت میکشم هر لحظه،امسالى که بوى دلتنگى میدهى
از همین لحظه هاى نوى شکفتن دلتنگ اردیبهشتى شده ام که کوه هاى سبز را به بوم ابى اسمان پیوند میدهى
مشتاق تمام جاده هاى نمناکى که قدم هایم را لمس نخواهند کرد
دلتنگ بوى خاک باران خورده اى که روزگارى اولین هدیه سالگردهاى بودنم بود
این ها به کنار
تو بگو
طلوع هاى سحرانگیزت را چگونه از یاد ببرم
بگو ببینم
چگونه  طاقت مى آورى سبز شدن را بى من
سرزمین نازنین
غروب ها با غم غربت چه میکنى؟
هیچ پشت پنجره به انتظارم مینشینى
بدون رفیق قدیمى ات چگونه  فروردین را بوى بهشت میبخشى
گل هاى زردت را چه کسى عاشق تر به تماشا مینشیند
چمنزارهایت با کدامین نواى شبانه به خواب میروند
سروهایت...
ستاره هایت...
نه
من
حجم نبونت را باور نمیکنم
جغرافیاى قدیمى نازنین من


پى نوشت:دوستان به همتون تک تک سر زدم بعد از مدت ها اما نشد براتون نظر بذارم،خطا میداد.
از همین جا براى یکایکتون سالى بهارى رو ارزو میکنم

در امتداد پاییز

من تمام جاده ها رو بى تو قدم زدم
دست در دست پاییز
زمستان را دقیقه اى چشم انتظار گذاشته ام
شاید تو را در همین پاییز بیابم
یلداى تنهایم
تو ببخش




پى نوشت:هیچ وقت هیچ حس خاصى نسبت به یلدا نداشتم
پى نوشت٢:کلا حالم خوب نیست...
ادمیست دیگر یک روز حوصله هیچ چیز رو ندارد.دوست دارد خودش را بببرد بریزد دور(حسین پناهى)

به دو نقش و به دو صورت ،به یکى جان من وتو

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.