من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

خدایا بگیر هر آنچه تو را از من میگیرد

امروز برنامه حاج اقا مرادى رو دیدم،قشنگ بود حرفاش.

تفاخر حماقته!

کلا اینجور زندگى کردن حتما خیلى قشنگه،ولى تو دنیاى امروز خیلى ایده الیستیه!ولى حتما قشنگه

اصلا ادم خوب که فکر میکنه میگه چرا انقدر تنوع باید تو همه چى باشه!چقدر وقت ما صرف این میشه که چى بپوشیم،چى بخوریم...

از خودم خنده ام میگیره که یه روزى ارزو میکردم عارف بشم!!وقتى انقدر غرق ظواهریم چگونه ممکنه؟!وقتى حتى بیان این دغدغه ها معمولا موج خنده اطرافیانمو به همراه داره!

اینم یه مشکلیه!بازم الان اینجا سادگى خیلى بیشتره تا تهران!دوست ندارم اونجا درگیر ظاهر بشم یه وقت،دوست دارم به یه جایى برسم که هیچ وقت از ظواهر زندگى احساس افتخار نکنم.

خدایا منو از افت غرور و ریا نجات بده.

بذار دارایى با افتخارم تو باشى فقط.