من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من دلم میگیرد

چمدانم در دست
ره به سوى ناکجاهاى بلند
سایه هاى بى حضور 
ناله هاى دوردست
من به تاریکى خویشم روشن
و نگران پر یک شاپرکم 
من به نمناکى دیوار دلم معتادم
و به باران حضور
          غنچه هاى پر سرور
و پر از خواهش خاک خیس باران خورده ام
خسته از اغوش تنهایى شهر  
نگران پیچک همسایه
بر لب سقف بلند
میله هاى پر شکوه
میله هاى دردمند
  بى حضور تاک هاى سر بلند
               من دلم میگیرد


             

راحت نیست

خسته شدم!

چرا جوش زدى؟!

چرا چاق شدى؟

چرا انقدر ورزش میکنى!هیچى هم که نمیخورى چرا چاق میشى!!!!

چرا موهات میریزه!

چرا موهاى صورتت زیاده!

چرا افسردگى داره!چرا ناراحتى

ترو خدا بسه...

من همه اینا رو میدونم 

منPCOدارم و کارى هم نمیتونم بکنم!مسلما الکى نیست که انقدر دکتر میرم!

ولى تروخدا ازم نپرسید!به روم نیارید!خسته شدم

من تمام عوارضى که یک دختر رو میتونه عصبى کنه دارم ازم چه انتظارى دارید!

راحته فکر کنى هیچ وقت مادر نمیشى؟!!!

نیست!به خدا نیست

ولى هیچکى نمیفهمه!!

-----------------------

پى نوشت:از خودم خجالت میکشم!کى به من اجازه داده واسه هر چیزى عصبانى شم!!!دنیا همش چقدر مى ارزه مگه!حتما صلاحى توش بوده....

خدایا ببخشید


بودنم تکرار مى شود

خوشحالم که زاده اردیبهشتم

که قشنگ ترین روزهاى سال رو خدا انتخاب کرده براى اومدنم

که مادر و پدرم منتظرم بودند

که قراره اخر هفته برم پیششون و یه کمى دیرتر تولدمو جشن بگیرم!

ممنون خدا

-----

خیلى خسته  تر از این بودم که واسه تولدم متنى بنویسم:))

تو مرا خوانده اى

من باور میکنم

که مرا خواسته اى!به شماتت شاید

و چه فرقى دارد

هستى من به تمناى نگاهت بند است

----------------------------------

گفتند اسمم قرعه کشى مشهد در اومده!و من اصلا نرسیده بودم اسم بنویسم!نمیدونم کى نوشته اسممو!ولى خیلى خوشحال شدم!خیلى...

ممنونتم خدا

خیلى دوستت دارم

ساده ى ساده

امام رضا!منتظرتم

روزهایى که گذشت

خب این چند روز هم گذشت

دو بار رفتم نمایشگاه بازم چندتا کتاب رو یادم رفت:((ولى خداییش خیلى سنگین بودن این کتابا!اونم با مترو...

حسابى هم کدبانو گرى و اشپزى کردم من!!!

خب خلاصه تر از این نمیشد!

کلا دستم به دنیاى مجازى نمیرود انگار!

دلم براى قلمم تنگ شده