مسءله اینه که استاد فیزیولوژى ما یک خانم به غایت باسواده که خیلى هم خوب درس میده!اما یک سوالاتى در ذهن ما ایجاد میکنه که تو هیچ کتابى نیست!!و من اصلا نمیدونم چیکار کنم!!
در جهت حال گیرى حال بدى که دیروز داشتم و رفع دل تنگى شدید!صبح زود رفتم پیاده روى و نون تازه و پنیر و طالبى هم خریدم و در فضاى ازاد نوش جان کردم!جاتون خالى...
چند تا خانم اومده بودن پارک بهم گفتم وااى چقدر خوبه تو تنهایى انقدر با خودت حال میکنى:)))
بگذار با فانوس هایشان در دریاى خویش غوطه ور باشند!
من دست از ماه خود نمى کشم
بیا!
تمام دریاى دلم از ان تو!
تو بیا!آرام کن این مواج بى انتها را
بیا و بر باد بده تمام ثانیه هاى بى تو بودن را
هیچ فکر کرده اى روزگار بى تو چگونه با من مى تازاند!
یادت هست تلخى بى پایان تو را از یاد بردن
نگذار دوباره تکرار شود!
بیا پر کن تمام این خلا ها ى بى سر و ته را!ببین مرا چگونه به پوچ مى کشاند!
و چقدر از این من حقیر بى زارم!
من!این منى که نیست از بیهودگى بیزار است!
نه من را یاراى این گونه زیستن نیست!
بیا!دستانم عجیب بوى انتظار تو را به خود گرفته!
از فضل تو بر نمى اید رها کردنشان!
چشم هایت خود به من میگویند!انکار نکن...
بیا
ببخش
من هر روز سر وقت به دیدنت مى ایم!تو که هستى!مثل همیشه!
در اغوشم بگیر!
حتى ان گاه که نیستم
اى محبوب ازلى من