من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

نفس عمیق

اگه یک روز دیدید یک دختر خسته با کوله سنگینش داره و لیعصر رو پیاده طى میکنه و هى شکمش بالا و پایین میره تعجب نکنید!

امتحان تنفس داره و داره تنفس شکمى تمرین میکنه به یاد ایام یوگا و هى فکر میکنه بالاخره استاد اناتومى راست میگه یا استاد فیزیولوژى عملى!!

فکر میکنه که بهتره بیخیال جزوه ها شه و براى قلب از رفرنس بخونه و جزوه ها رو بذاره فقط واسه ى فرجه!

تنفس رو که اصلا نفهمیدم کى شروع شد که داره تموم میشه!



پ.ن:دلم براى شعر خوندن...شعر گفتن و غرق شدن لاى کتاب ها و بالا پایین کردن شهر کتاب ها تنگ شده!هر شب خواب شهر کتاب نیاوران رو میبینم که وقت نشد و برم و به نظر نمیاد به این زودى هم وقت بشه!شنبه دیگه هم امتحان میان ترم زبان دارم و بعدش هم باید عمیقا روى قلب و روانشناسى متمرکز شم که هیلگارد درس فرجه نباشد!!

در ضمن باید برنامه دقیقى هم براى تمرین اناتومى عملى توراکس و مطالعه ى دقیق سر و گردن و تمرین اناتومى عملى داشته باشم!خلاصه که انگار بعد تنفس تمام بدبختى هام شروع میشه!باید برنامه دقیقى بنویسم


پ.ن:خیلى دام میخواست فرصت میشد یکسرى از نکات جالب کلاس هاى شهید مطهرى رو مینوشتم هم واسه خودم مرورى میشد هم شاید به کار کسى میومد!دعا کنید فرصت شه:)

خوشا به حال شما

دیشب بعد کلاس مطالعاتى شهید مطهرى رفتم هءیت

اونجا خیلى دلم به درد اومد!واقعا دلم خواست امروز چادر سر کنم و برم دانشگاه،به بابام زنگ زدم.بابام گفت اگه انقدر دوست دارى عیبى نداره فقط امکانش هست که از کم شروع کنى؟یعنى مثلا اوایل دو روز در هفته چادر سرت کنى؟گفت ممکنه بعدا اذیت شى مثلا تو تابستون نتونى!جورى هست که مثلا اگه تو تابستون یک روز خیلى گرمت بود بتونى چادر سرت نکنى و برى؟!

نمیدونم والا!!

گفت اگه اینجورى و نباشه و موظف شى که همیشه چادر سرت کنى ممکنه زده شى بعدا!گفت فعلا هم چنان بیرون ادامه بده:((


پ.ن:نور جان درست بود بى خبر برى؟!!!!

لبخند نزنید

اگر میبینید که دیگر مردم دست هم را محکم نمیگیرند!اگر هیچ کس نمى خندد!هیچ کس حرف هم شاید نمیزند.....

خیلى تعجب نکنید

هوا انقدر کثیف است که کسى جرات نمیکند لب از لب بگشاید!

اصلا یکى باید یاد ادم بندازد که نفس بکشد!


باید جمع شد!باید دید کدام کوفتى این همه سر طان ایجاد کرده!باید جنگید...براى عزیزانى که زین پس قرار است با این درد سخت بروند

خاکستر خیال

تو را در اغوش میکشم
خیالت اب مى شود و پیچ میخورد و از میان دستانم به چاه مى رود
قطره هاى نا تمام بوسه ام در رد گونه هایت غرق مى شوند
مانده بر جا منم
خاکستر دستانم را باد نمى برد!

غصه ندیدن کوه ها

به نظر میاد بد بودن حال من رابطه مستقیمى با ذرات آلاینده ى هوا دارد!

هر چه قدر کوه ها نامرءى تر میشوند غلظت حوصله من اما پایین مى آید!خلاصه که باید کتابى بنویسم من باب اینکه چرا باید بروم یک شهر کوچک و در یک خانه بزرگ حیاط دار کنار حوض درس بخوانم!!