من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

منتظر گل نرگس

امسال سر خاک عمو هفت سین میچینیم

یه سال هم سر خاک من

فقط اى کاش

اون روز ننویسند روى سنگم

این هم جمال یوسف زهرا ندید و رفت

اى کاش اون روز اشک هام به ثمر نشسته باشه

اى کاش بیشتر بودم...

از بوستان مى دمد نسیم بهشت

بهار اگین شدى نسیم شبانگاهى
در آغوشت میکشم هر لحظه،امسالى که بوى دلتنگى میدهى
از همین لحظه هاى نوى شکفتن دلتنگ اردیبهشتى شده ام که کوه هاى سبز را به بوم ابى اسمان پیوند میدهى
مشتاق تمام جاده هاى نمناکى که قدم هایم را لمس نخواهند کرد
دلتنگ بوى خاک باران خورده اى که روزگارى اولین هدیه سالگردهاى بودنم بود
این ها به کنار
تو بگو
طلوع هاى سحرانگیزت را چگونه از یاد ببرم
بگو ببینم
چگونه  طاقت مى آورى سبز شدن را بى من
سرزمین نازنین
غروب ها با غم غربت چه میکنى؟
هیچ پشت پنجره به انتظارم مینشینى
بدون رفیق قدیمى ات چگونه  فروردین را بوى بهشت میبخشى
گل هاى زردت را چه کسى عاشق تر به تماشا مینشیند
چمنزارهایت با کدامین نواى شبانه به خواب میروند
سروهایت...
ستاره هایت...
نه
من
حجم نبونت را باور نمیکنم
جغرافیاى قدیمى نازنین من


پى نوشت:دوستان به همتون تک تک سر زدم بعد از مدت ها اما نشد براتون نظر بذارم،خطا میداد.
از همین جا براى یکایکتون سالى بهارى رو ارزو میکنم

زردى من از که؟!

عمو جان 
سرخ ترین شب سال را به انتظارت مینشینم
شاید شراره هاى خیالت آتشى باشد بر سرماى بى سابقه ى این شب هاى سرد و تلخ
امشب زیر این کرسى یاد اغوش گرمت افتادم در اخرین شب بودنت
دلتنگ تک تک ترقه هایى شده ام که هر سال این چهارشنبه اخرین را برایم شاد میکرد
عمو 
نشد که هیچ شعله اى را بى توبه نظاره بنشینیم,هر ذره وجودم حضورت را مى طلبد
نازنین

نرم نمک میرسد اینک بهار

یک بهار جدید،اولین بهار از یک برهه نو از زندگیم
البته با یک گندم متفاوت تر از قبل!
پارسال همچین روزایى ارزوم اینجا بودن بود حالا با به کمى بالا پایین
امسال اما نمیدونم همون جایى ام که باید باشم یا نه!
امسال قبل از هر چیز سایه مستدام پدر و مادرم رو ارزو دارم:)
و اینکه هر سال یه کم لایق تر از پارسال باشم

راستى اگه دعا میکنید رزق اشک هم بخواهید از خدا.
دعا کنیم هر وقت اسم عزیزاش میاد دلمون بلرزه

بوى جوى مولیان اید همى

سلام

ساعت ١١بالاخره میرم خونه،همه بچه ها الان خونه اند.کل این مدت به یک طرف این دو روز به یک طرف!هیچکى تو خوابگاه نبود،خیلى دلگیر و وحشتناک بود:(

امروز بیرون بودم سر ظهر تگرگ گرفت منم رفتم نشستم یک حلیم داغ خوردم جاتون خالى.براى خانواده هم یه چیزایى خریدم عیدى!چقدر دلم تنگشون شده!

گویا میخوان بیشتر عید رو بریم مسافرت!دوست ندارم!!من دلم خونه میخواد اما چه میشه کرد!

راستى خطاب به کسانى که نگران بودند و حالمو پرسیدن:بعد کلى مصیبت بالاخره نتایج ازمایش اومد گویا خوبه خداروشکر.


پى نوشت:یادم باشه یه پست رمز دار بنویسم میخوام در مورد یه چیزایى مشورت بخوام ازتون