بعد از حال گیرى اساسى عید نیمه شعبان!که انگار قضا و قدر دست به دست هم دادند که من نتونم برم جمکران(به عبارت ساده نطلبیدند و اینه که باعث میشه فکر کنم چیکار کردم که لایق نبودم:((،امروز که فهمیدم کلاس تفسیرى که منتظرش بودم شروع میشه حالم جا اومد!
فقط به دعاى سبز شما نیازمندم بس که مشغله هام زیاده!!
پى نوشت:دیروز داشتم تو راهرو میرفتم دیدم یکى داره صدام میکنه خانم...؟ایستادم دیدم یکى از پسراى هم کلاسیمونه که خیلى هم مودبه!در واقع یکى از اخرین همکلاسى هام که هنوز بى فرهنگى خودشون رو ثابت نکرده بود!
بعد گفت من یک معذرت خواهى به شما بدهکارم!گفتم چرا؟!گفت سر کلاس زبان در جواب شما حرفى زدم که درست نبود!من متوجه نشده بودم ولى نپرسیدم.گفت من نمیدونم چى گفتید اما ممنون که عذر خواهى کردید!
بعدا دوستام گفتند که اداى حرف زدن منو در اورده وقتى داشتم از استادى دفاع میکردم که حقش نبود بچه ها سر کلاس همکارش و با همکارى ایشون پشت سرش حرف بزنند!
واقعا ادامو در اورده!!!!؟؟؟؟
جلوى اون همه ادم و گویا کل کلاس هم بهم خندیدند!
پى نوشت ٢:خیلى گرسنمه و هیچى براى خوردن ندارم:(دلم یه ذره ماست و خیار و تاس خشک میخواد یه ابدوخیار بخورم!با یه کم میوه!
خوابگاه رو دوست ندارم!اونم وقتى سوپر و میوه فروشى خوب نداره!!
عصر ساعت شش:
تلفن
دختر خاله:اخ گندم خدا عمرت بده!!این آهنگ پیشوازتو عوض کردى!(اهنگ پیشوازم صلوات بود!از مبعث پیش تا امسال! نمیدونید هر دفعه که زنگ میزدند چقدر غر میزدند!)
شب،بى بى سى:یک پاکستانى مسلمان دخترشو چون با مرد مورد علاقه اش ازدواج کرده،همراه با فامیل،انقدر سنگ زدن تا دختر بیچاره مرده!
شوهر خاله ام:همه مسلمون ها وحشى اند!
من!
روسرى مو مرتب میکنم!!
اخر شب:
گزارش در مورد لم یزرع شدن ایران در سى سال آینده به علت بى تدبیرى رهبر و دولت!ایا واقعا منابع لازم براى افزایش جمعیت داریم؟آیا نگاه کردن خشک شدن دریاچه ارومیه درسته؟!آیا این همه آلودگى...
خاله:همه مسلمون ها احمق اند!و خودخواه!
من...
چرا بى تدبیرى!؟
پى نوشت:حجاب گذاشتن تو این جمع ٧ماه پیش شبیه یک آرزو بود!!خدایا شکرت
خب عاشق شدن مگه گناهه؟
دست خود آدم که نیست!وقتى میبینیش دلت میریزه!
اصلا رویات میشه روزاى با هم بودن!
نفس کشیدنش!
اره خب
سختى داره!همینه که مرددم میکنه!
من عادت ندارم!با این عشق بزرگ نشدم!نمیدونم جا میزنم یا نه!
نمیدونم چقدر قدم هام محمکه!
همه میگن بذار برى مکه بعد!
اما عاشق طاقت نداره!
اصلا شاید من هیچ وقت نتونستم برم مکه!
من عاشق شدم!
عاشق چادر مشکى مادرم زهرا(س)!
مادر منم میشى خانوم؟
دستمو میگیرى!
میدونى لباس تو رو پوشیدن واسه من خیلى سختى داره!
خودتون شاهد بودید روسرى از سرم کشیدند!
نذار به لباس شما بى حرمتى کنند!
ندار به وقارتون بى حرمتى کنم
دستمو بگیر بانو!
سفارش ما رو پیش خدا بکن
جاتون خالى مشهد خیلى خوب بود
واسه همتون هم دعا کردم
میدونم کم تر میام یه کم مشغله ام زیاد شده
چند تا مورد هست
یکى اینکه از وقتى اومدم دانشگاه و جو خوابگاه احساس میکنم اعتقادات و مطالعات مذهبى ام کم شده،براى همین میخوام یه تحولى به روند زندگى ام بدم
شروع کنم کتاب هاى شهید مطهرى و یه دوره تفسیر خوب
بعد هم هنوز با خوابگاه کنار نیومدم،دلم میخواد خونه بگیرم که اونم هزارتا مشکل داره!اما اگه بشه فعلا برم ببینم میتونم اتاقم رو عوض کنم یا نه!!اگه با یه چندتا بچه مذهبى و البته مرتب و با سلیقه بتونم یه اتاق پیدا کنم خیلى خوب میشه!
خدا خودش کمک کنه
لطفا منو از دعاى خیرتون بى نصیب نذارید
پى نوشت:چقدر دلم میخواد چادرى شم...