چه قدر ترسناک است...
یک روز از روى تنهایى دلم بلرزد
یک روز اسم دلتنگى هایم را،سکوت هایم
را عشق بگذارم
یک روز تمام ارزش هایم را قدر یک تنهایى کوچک کنم
تمام جملات عاشقانه را
تمام دلتنگى هایى که نباید هدر رود
خورشید هایى که غروب کرد
یادم برود
دوست داشتنش را
هنگامى که دیگر تنهایى ام نیزغروب کرده باشد
بعد من بمانم و احساسى که نامش را هم نمیدانم!